یک لحظه مکث

یک لحظه مکث

”چشم بر بندید بر من یـا مرا بیابید اگر می‌بینید“
یک لحظه مکث

یک لحظه مکث

”چشم بر بندید بر من یـا مرا بیابید اگر می‌بینید“

تخم مرغ پوچ..!

_____________________________

 

صدای چند حواصیل برده دلتنگـــی
در این هوای مه آلود و اندکی ابری
 
دَمی که بُگذرد انگار میزند باران
شنیدنی ست صدای چکاوک نالان
 
نشسته است کناری خروسک لاری
کک ـش نمیگــَـزد از حال مرغک زاری
 
بهانه دست خودش داد اردک مدهوش
به لحظه ای که گرفتش نان به منقاری
 
دوان دوان و گریزان به این سو و آن سو
نداد غاز گرسنه مجال خوردن و او... .
...
دَمی گذشت و صدایی به آنسوی پرچین
به ناگهان بشکست این هیاهوی سنگین
 
فضا گرفت به آغوش ترس و حیرت را
بداد شیون و فریــــــــاد مرغک تنها
 
بگفت این چه مصیبت که بر سرم آمد
چرا نتیجه چنین شد که عاقبت غایت
 
نشد به دیده ام افسوس جوجه ای در اوج
به عرصه آمده اینبار تخم مرغی پوچ!

 

_____________________________
___________  سهیل ___________

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد