یک لحظه مکث

یک لحظه مکث

”چشم بر بندید بر من یـا مرا بیابید اگر می‌بینید“
یک لحظه مکث

یک لحظه مکث

”چشم بر بندید بر من یـا مرا بیابید اگر می‌بینید“

❥ بوسه‌ی دزدکی ❥

خودت را بگذار جای من ‌‌ْ

اینجا ‌‌ْ، تو ‌‌ْ کنار ِ من ‌‌ْ

و لب‌هایی‌‌ْ که هیچ‌گاه‌‌ْ دختری را نبوسیده‌اند..


بی‌تو ‌‌ْ از همیشه تنـهــاتـر‌‌ْ منم ‌‌ْ

چو مادر‌‌ْ مُردگان ِ بدبخت ‌‌ْ !

چو محتضرانی به‌گاه ِ مرگ ‌‌ْ ،

منتظر ‌‌ْ تا دخل‌شان را درآورد عزرائیل‌‌ْ..

ایستاده‌ام ‌‌ْ دست ِ خالی ، پاها جفت کرده ، مثل ِ کودکان ِ یتیم ‌‌ْ

لب‌ها ‌‌ْ آویزان‌تر از آویخته درخت ِ تاک ِ لب ِ پنجره‌تان ‌‌ْ ؛


و خاطره‌ی بیدادهای پدرت‌‌ْ و گریه‌های ِ تو‌‌ْ همیشه در گوشم ‌‌ْ

از شکستن ِ شیشه‌ی ِ پنجره‌ات‌‌ْ..

همان‌‌ْ پنجره‌ی ِ دیوانه ‌‌ْ !

که ضجه‌هایش‌‌ْ بخاطر ِ سنگ‌های ِ بی‌پایان ِ من بود‌‌ْ که بلند می‌شد..

تا تو بیایی لب ِ پنجره ، که ببینم‌ات شاید..


تو زیبا بودی ‌‌ْ

و چشم‌هایت ‌‌ْ بیشتــر ‌‌ْ

من ‌‌ْ همیشه خوشبخت بوده‌ام ،

آن‌هنگام که به چشم‌هایت‌‌ْ خیره می‌گشت‌‌ْ چشم‌هایم‌‌ْ..


یادم هست‌‌ْ هنوز ‌‌ْ ، روزی را که مادرت می‌گفت:

دختر جان ‌‌ْ، می‌روی کوچه بازی کنی ، از پسرها بر حذر باش ، دوری کن ‌‌ْ

امـامـــزاده که نیستنــد مـــادر ‌‌ْ

تو خوشکلی ، ناغافل‌‌ْ شیطان می‌رود به جلدشان‌‌ْ ، بلایی به سرت می‌آورند..

دستش‌طلا ! روبه‌روی ما این حرف‌ها را زد ، بلا نسبتی‌‌ْ چیزی هم نگفت..

حتماً یادش رفت‌‌ْ..  شایدم داشت‌‌ْ گربه‌ای‌‌ْ چیزی‌‌ْ دم ِ حجله‌‌ْ می‌کشت !


به چشمان ِ زیبایت‌‌ْ  سوگنــد‌‌ْ

حالا که هر دو تنهائیم ‌‌ْ

بگذار بگویم‌ات: گناهش‌‌ْ با من‌‌ْ

فقط ‌‌ْ یکبار ‌‌ْ حواست را پرت‌‌ْ کن ،

می‌خواهم‌‌ْ ”دزدکی“ چشم‌هایت‌‌ْ را ببوسم !


_____㋡__ سهیل __㋡_____