یک لحظه مکث

یک لحظه مکث

”چشم بر بندید بر من یـا مرا بیابید اگر می‌بینید“
یک لحظه مکث

یک لحظه مکث

”چشم بر بندید بر من یـا مرا بیابید اگر می‌بینید“

۲۵ دقیقه گناه!



آه ... معشوقه‌ی رازناک من ...

مرا

تصوّر کن!

کمی مهربان‌تر امّا

مرا تصوّر کن!


تصوّر کن روزی را

که بخواهیم عاشقانه و بی‌پروا

در آغوش هم باشیم ؛...


وَ مرا

باور کن!

کمی عاشقانه امّا

مرا باور کن!


باور کن مَردی را

که می‌خواهد خالصانه وَ بی‌ریا

دوستت داشته باشد ؛...


آه ... در این ۲۵ دقیقه‌ی کوتاه

مرا

عاشق باش!

وَ دوستم داشته باش، بعد از این دقایق کوتاه ...


شاید

بعد از این هرگز

دقایق خوب دیگری

انتظارمان را نکِشید !...



پدرم، آدم متعصّبی‌ست...

حتماً مرا نکوهش و بازخواست خواهد کرد !...

با عصبانیت خواهد گفت:

« تو مرتکب گناه بزرگی شده‌ای!

پس همینک توبه کن! »


مادرم، بانوی مقدسی‌ست...

بی‌تردید حرف‌های پدر را تأیید خواهد کرد !...

با بی‌حوصلگی خواهد گفت:

« تو را نفرین‌ات می‌کنم!

اگر دست از او نکِشی ... شیرم را حلال‌ات نمی‌کنم! »


آه . . . از آن‌ها

که بعد از این

بی‌شک

نخواهند گذاشت

که دوستت داشته باشم ؛...

وَ اجازه نخواهند داد

که دوستم داشته باشی !...


امّا ...

”‌ من می‌خواهم در این ۲۵ دقیقه‌ی کوتاه ، تو را به جهان بشناسانم ! “


حتی اگر همه‌گان

از دقایق کوتاه عشق‌مان

به «۲۵ دقیقه گناه!» یاد کنند!


❊ ❊ ❊ ✤ ❊ ❊ ❊ سُهیل‌هدایت ❊ ❊ ❊ ✤ ❊ ❊ ❊