شانههایم در امتداد این ازدحام تنهایی، سُست میشوند
و چشمهایم خستهتر از همیشه رو بـه افـول مینهند
و تماشای این انتظار را بخواب میبرند
و در رؤیا، به سیبستــان حیـات تــو مینگرند
و از سبزینــهی نـارسِ خویش
سـُـرخ میرویند..
افسوس که دیـو تلخکامگی سرنوشت
همچو همیشه
دهــان عشـق را پـُر خـون میکند..
آن هنگام که گرماگرم آغوشت در خواب فریاد میکشم
که نگیرند از من، همهی من را
بـانـــوی مـن
بر دیدگان منتظرم، مطلع عشـق بـاش در بیداری
تا همگان بداننـد
مردانگی را لابهلای آغوش زنانهات میتوان جست..
و مـرا تـولـّدی دیگـر بایـد
و زایشی نـو، ز زهدان سعـادت تـو
قســم بـه تمــام دیدارهای ممنوعه !
برای دلتنگیهایت
سینـهام را در بـرابـر تمام تجاوزها بـه احساست، سپـر میکنم..
بیـا بـه اعتمـاد آغوشـم بـازگـرد
من به التماس نگاه و گدایی دستانمان اعتقادی ندارم
و پاسخ غمزههای دلربایت را در شعرهایم خواهم داد..
_________ سهیل ________