یک لحظه مکث

یک لحظه مکث

”چشم بر بندید بر من یـا مرا بیابید اگر می‌بینید“
یک لحظه مکث

یک لحظه مکث

”چشم بر بندید بر من یـا مرا بیابید اگر می‌بینید“

۲۵ دقیقه فرصت!


همه‌جا تاریک است!...
خود را در میانه‌ی ِ یک ظلمت ِ نامفهوم، پیدا می‌کنم!...
شده‌ام بمانند گم شده‌ای در تاریکی
که دیگر هیچ اُمیدی را متصوّر نیست!...

محبوس در قفسی
به فراخناکی ِ یک جنین ِ از یاد رفته
در رَحِم ِ باکره‌ای مترود
که زنده به گورش کرده‌اند...!

انگار مدت‌هاست که در چنین حالتی به سر می‌برَم...!
نه توانم هست، روز را از شب تمیز دهم...!
نه چشمانم را به کورسویی گریز!...
نه یارای فریاد کشیدن‌ام هست...!
نه نای راه رفتن‌ام باقی!...

در این ظلمات ِ موهوم
از تمام ِ من،
تنها تمنایی باقی‌ست
بر جستجوی ِ نور...!
... [ کمی بعد... ] ...

ناگهان صدای قدم‌هایی را می‌شنوم!...
چند نفر، وارد اتاق‌ام می‌شوند!
دارم می‌شنوم ... که ۲ نفر به هم می‌گویند:
« آی!... این هم ... بالأخره راحت شد! »

کسی، دست‌اش را روی ِ سرَم می‌کشد!...
با بغضی در گلو، زیر گوش‌ام جمله‌ای را نجوا می‌کند:
« رفیق! همین نیم‌ساعت را فقط تحمل کن...!
قوی باش مَرد...!! »

وحشتی تمام وجودم را فرا می‌گیرد!!
... [ ۵ دقیقه بعد... ] ...

دارم به این می‌اندیشم که، ممکن است چه شده باشد!
نکند قرار است برای‌ام، اتفاق ِ ناخوشایندی بیفتد؟!...
پس چرا من بی‌خبرم...؟!
بی‌شک اشتباهی شده!...
امّا نه!...
مطمئن‌تر از آنی که تصوّرش را کنم، حرف می‌زد...!
.
.
.
آه... چقدر سردم است!!...

...

دوباره همان شخص زیر گوش‌ام، اینبار می‌گوید:
« فقط ۲۵ دقیقه مانده است،
رفیق!
بعد از این، برای همیشه از ــ اینجا ــ خلاص می‌شوی!... »

...

نمی‌دانم از این حرف‌اش باید خوشحال باشم یا ناراحت!
منظورش از اینجا، کجاست...؟!
.
.
با خودم می‌گویم:
دسته‌کم، او باعث شده تا زمان، برای‌ام مفهوم پیدا کند!

سعی می‌کنم تمام توجه‌ام را
به دقیقه‌ها معطوف کنم
تا از یاد نبـَرم که چقدر فرصت باقی‌ست...!

۲۴ دقیقه‌ی دیگر، لابد
قرار است اتفاق مُهمّی رُخ دهد...!
نمی‌دانم... اصلاً سر در نمی‌آورم ؛...

۲۳ دقیقه وقت دارم...!
به یاد می‌آورم که به هم می‌گفتند:
او هم راحت شد ...یعنی
...خب به جهنم!
۲۲ دقیقه‌ی دیگر خواهم فهمید...!

۲۱ دقیقه وقت دارم...!
آیا بعد از این ۲۱ دقیقه، همه‌جا روشن خواهد شد؟!...

۲۰ دقیقه مانده است، تا از این سر در گمی رها شوَم...!
وآی ...چقدر دلم برای خانواده‌ام تنگ شده است...
برای مادرم... برای...

۱۹ دقیقه‌ی دیگر باقی مانده...
در این دقایق ِ مُبهم
زندگی‌ام، بمانند فیلمی، از روبه‌روی‌ام می‌گذرد...!

فقط ۱۸ دقیقه وقت باقی‌ست...
وَ حوصله‌ام عجیب سَر رفته است!

شمُردن این ۱۷ دقیقه‌ی باقی مانده
برای پی بُردن به رویدادی که
پس ِ پُشت ِ این دقیقه‌های ِ نامفهوم
پنهان شده،... اصلاً خوشایند نیست!

امّا چاره چیست؟!...
من فقط ۱۶ دقیقه وقت دارم
وَ حس می‌کنم
در اتاقی تاریک، چیزی را می‌جویم
که از تصوّر ِ دیدن‌اش نیز
واهمه دارم...!

در حالی‌که ۱۵ دقیقه بیشتر باقی نیست
هیچ‌چیزی را، جز بوی ِ تند ِ الکل، نمی‌توانم احساس کنم!!
سکوت، رخنه کرده در عُمق وجودم؛...
وَ من به هیچ‌چیز نمی‌اندیشم
جز فریاد!...

۱۴ دقیقه وقت دارم...!
کسی وارد اتاق می‌شود...
کسی با آمدن‌اش، سکوت را شکسته است!
کسی اُمید آورده با خودش انگاری،
تا در هوای بغض‌آلود بپراکند!...
آه...
کسی دارد پرده‌ها را کنار می‌زند!!   نور ...نور
پنجره‌ها را می‌گشاید!!...   هوا ...هوای تازه
وَ در لیوانی آب می‌ریزد!...
کسی دارد به گل‌ها آب می‌دهد انگاری...
من صدای زندگی را می‌شناسم!
من صدای زندگی را می‌شنوَم!
کسی دارد زمین را از غبار، می‌شویَد انگاری...!
اتاق عطراگین شده است!...
گوئی، اتاق را برای حضور کسی مرتب می‌کند...!

وَ من به این فکر می‌کنم، که هنوز، ۱۳ دقیقه وقت باقی‌ست!...

۱۲ دقیقه‌ی دیگر، رها خواهم شد...؟!
نمی‌دانم ...رهایی از چه؟!...
نمی‌دانم ...آزادی از کجا...؟!
امّا... احساس می‌کنم حال‌ام، کمی بهتر است؛...

۱۱ دقیقه وقت باقی‌ست...!
گوش‌هایم می‌دوند پی صدای چند پرنده‌ای که روی درخت سکنا گزیده‌اند...
احساس آرامش عمیقی در من پدید می‌آید...!

۱۰ دقیقه‌ی دیگر بیشتر نمانده است...!
با خود می‌گویم: « کاش از اینجا رها نمی‌شدم!... »
ــ امّا ــ حق انتخاب هم ندارم!!

تنها، ۹ دقیقه‌ی دیگر وقت دارم...!
در این ۹ دقیقه، نمی‌خواهم هیچ‌چیز، آرامش‌ام را بر هم بریزد!
... [ ۲ دقیقه بعد... ] ...

باز هم کسی وارد اتاق‌ام می‌شود!...
همان صداست ... همان مَرد!...
« تو تنها ۶ دقیقه‌ی دیگر اینجا هستی رفیق...! »

دارم فریاد می‌زنم: تو کیستی؟...
بگو اینجا کجاست؟...
امّا، بی‌فایده است!
صدای‌ام را انگار، تنها خودم می‌شنوم!!

۵ دقیقه‌ی دیگر مانده...
آن مَرد نمی‌داند
که با اینکار، چقدر کلافه‌ام کرده...
تمام وجودم می‌لرزد...!
امّا باید قوی باشم!...
وَ اِلّا، از درون می‌شِکنم!!
... [ ۱ دقیقه بعد... ] ...

فقط ۳ دقیقه فرصت باقی‌ست!...
امّا من، اصلاً حالم خوب نیست!!

در این ۲ دقیقه، به آسمان‌ها فکر می‌کنم
به پرندگانی که آزادانه بر فراز ابرها، پرواز می‌کنند
وَ احساس می‌کنم ... چقــــــدر سبُک شده‌ام...!

۱ دقیقه‌ی دیگر، وقت دارم!
صدای پای چند نفر به گوش می‌رسد
وارد اتاق‌ام می‌شوند...؛
یکی ماسک اکسیژن را از صورت‌ام جدا می‌کند...!
دیگری همه‌ی تجهیزات پزشکی را خاموش می‌کند!...

ــ وَ من روی تخت بیمارستان، بُهت‌ام زده است! ــ

چشم‌هایم را کمی می‌گشایم...
چقدر همه‌جا روشن است!
وَ کسی همچو نور
ایستاده روبه‌روی ِ من
گرم‌تر از آفتاب...!!
آه...
با بال‌هایی گسترده
در آغوش کشیده مرا انگاری...!

می‌گوید:
« رفیق!
دست‌ام را بگیر
ــ تا ــ ابدیت را نشان‌ات دهم! »

وَ بی‌درنگ‌‌ْ می‌شَوَم رهسپار ‌‌ْ
فرشته‌ی مرگ است او ‌‌ْ
آن ‌‌ْ هم‌قطار!...

سُهیل‌هدایت

نظرات 27 + ارسال نظر
سُهیل هدایت پنج‌شنبه 27 شهریور 1393 ساعت 18:10 http://TitBit.BlogSky.com

• شعری از: پابلو نرودا
• برگردان از: احمد شاملو




به آرامی آغاز به مُردن می‌کنی ،
اگر سفر نکنی ،
اگر کتاب نخوانی ،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی ،
اگر از خودت قدردانی نکنی ،
به آرامی آغاز به مُردن می‌کنی ،
زمانی که خودباوری را در خودت بکشی ،
وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند ،

به آرامی آغاز به مُردن می‌کنی ،
اگر بَرده‌ی عادات خود شوی ،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی ،
اگر روزمره‌گی را تغییر ندهی ،
اگر رنگ‌های متفاوت به تن نکنی ،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی ،
تو به آرامی آغاز به مُردن می‌کنی ،
اگر از شور و حرارت ،
از احساسات سرکش ،
و از چیزهائی که چشمانت را به درخشش وامیدارند ،
و ضربان قلبت را تندتر می‌کنند ، دوری کنی ...

تو به آرامی آغاز به مُردن می‌کنی ،
اگر هنگامی که با شغلت یا عشقت شاد نیستی ،
آن را عوض نکنی ،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی ،
اگر ورای رؤیاها نروی ،
اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یکبار در تمام زندگی‌ات ورای مصلحت‌اندیشی بروی ...

امروز زندگی را آغاز کن ،
امروز مُخاطره کن ،
امروز کاری کن ،
نگذار که به آرامی بمیری ، شادی را فراموش نکن .


اگر کسی را ترک می‌کنید لااقل به وی علتش را توضیح دهید؛ چون اینکه ببیند لایق یک توضیح ساده هم نبوده، دردناک‌تر از خود ترک‌شدن است.

با کسی باشید که از شما کینه به دل نگیرد، حرف نزدن با شما را طاقت نیاورد، و بترسد از روزی که شما را از دست بدهد.

از نشانه‌های ذهن فرهیخته آن است که در عین مخالفت با عقیده‌ای، به آن احترام بگذارد.

نگران آنچه که دیگران پشت‌سرتان می‌گویند نباشید، آن‌ها کسانی‌اند که به‌جای یافتن کاستی‌های زندگی خودشان، مشغول یافتن کاستی‌های زندگی شما هستند.

شخصیت آدم‌ها را از طریق کردارشان توصیف کنید تا هرگز فریب گفتارشان را نخورید.

خدایا، امروز زندگیم را در دستان توانمندت قرار می‌دهم و به تو توکل می‌کنم که چراغ و هدایت‌گر راهم باشی.

اگر نتوانید به یک خانم احترام بگذارید، حق صحبت‌کردن با وی را از دست خواهید داد.

وقت خود را بیهوده تلف توضیح دادن‌ها نکنید؛ مردم فقط آنچه را که دوست دارند بشنوند، می‌شنوند.

ممکن است شاهزاده‌ام را پیدا کنم اما "پـــدرم" همیشه پادشاه من خواهد ماند!

چیزهای خوب به سراغ کسانی می‌روند که صبر می‌کنند. امّا چیزهای بهتر به سراغ کسانی می‌روند که برای‌اش تلاش می‌کنند.

گدای عشق نباشید، بخشنده عشق باشید، انسان‌های زیبا همیشه خوب نیستند، اما انسان‌های خوب همیشه زیبایند.

دوست‌داشتن به معنی عذرخواهی نیست، بلکه به معنای اجتناب از کارهایی‌ست که شما را مجبور به عذرخواهی می‌کند.

کلمات، قدرت آزار دادن شما را ندارند، مگر اینکه گوینده‌ی آن برایتان بسیار عزیز باشد.

گله نکنید که چرا فلانی با شما درست رفتار نمی‌کند. اگر می‌دانید لیاقت‌تان بیشتر است، چرا با او رابطه دارید؟...

برای زندگی‌کردن دو راه وجود دارد. یکی اینکه گویی هیچ معجزه‌ای وجود ندارد و دیگری اینکه گویی همه‌چیز یک معجزه است. (اینشتین)

خوشبختی‌یعنی: بدست‌آوردن یک زندگی وَ تقسیم آن با دیگران!

خداوند برای هر چیزی که اجازه اتفاق افتادنش را می‌دهد دلیلی دارد؛ ممکن است ما هرگز نتوانیم حکمتش را درک‌کنیم امّا باید به اراده و خواست او اعتماد کنیم.

برخی افراد نمی‌توانند تحمل کنند که شما در حال پیشرفت در زندگی‌تان هستید و به‌همین‌خاطر برای عقب‌نماندن از شما، گذشته‌تان را پیش می‌کشند و موانعی در مسیرتان ایجاد

می‌کنند. به آنها توجه نکنید و به راهتان رو به جلو ادامه دهید...

یک فرد موفق کسی است که بتواند از آجرهایی که دیگران به طرفش پرتاب کرده‌اند، ساختمانی محکم بنا کند.

یک رابطه‌ی خوب زمانی است که کسی پذیرای گذشته، پشتیبان امروز و مشوّق فردای‌تان باشد.

آدم‌ها را به خاطر اینکه باعث نا اُمیدی شما می‌شوند سرزنش نکنید. خودتان را سرزنش کنید که بیش از حد از آن‌ها انتظار دارید.

مسیر رسیدن به خوشبختی:
1- قلبتان را از کینه خالی نگه دارید.
2- ذهنتان را از نگرانی خالی نگه دارید.
3- ساده زندگی کنید.
4- کم توقع باشید.
5- زیاد به دیگران ببخشید.

خدا می‌داند چه کسی به زندگی شما تعلق دارد و چه کسی ندارد. اعتماد کنید و بگذرید. هر که قرار باشد بماند، همیشه خواهد ماند.

دنبال کسی نباشید که همه‌ی مشکلات شما را حل کند. دنبال کسی باشید که نگذارد به تنهایی با آن مشکلات روبرو شوید.

اگر کسی با شما مشکل دارد، یادتان باشد که آن مشکل اوست، نه شما؛ انرژی خود را تسلیم منفی‌گرایی نکنید؛ ارزش شما خیلی بیشتر از آن است؛

خاموش‌کردن شمع فردی دیگر، باعث نخواهد شد شمع شما درخشان‌تر نور افشانی کند.

گاهی، دو نفر باید از هم فاصله بگیرند تا بفهمند چقدر نیازمند برگشتن به همدیگرند.

اگر می‌دانستید که افکارتان چقدر قدرتمند است، هیچ‌گاه حتی برای یک‌بار دیگر هم، منفی فکر نمی‌کردید!

بخشش کنید، اما نگذارید از شما سوء استفاده شود.
عشق بورزید، اما نگذارید با قلبتان بد رفتاری شود.
اعتماد کنید، اما ساده و زود باور نباشید.
حرف دیگران را بشنوید، اما صدای خودتان را از دست ندهید.

انسان نمی‌تواند اقیانوس‌های جدید را کشف کند مگر اینکه شجاعت از دست‌دادن دید ساحل را داشته باشد.

مردم می‌گویند: ” آدم‌های خوب را پیدا کنید و بدها را رها کنید.”
اما باید اینگونه باشد: ” خوبی را در آدم‌ها پیدا کنید و بدی آن‌ها را نادیده بگیرید.”
چرا که: « هیچکس کامل نیست! »

کلمات بیش از آنچه که شما تصور می‌کنید تأثیر گذارند. همیشه پیش از صحبت‌کردن، فکر کنید.

خوشبخت باشید. همان کسی باشید که می‌خواهید. اگر دیگران آن را دوست ندارند، بگذارید نداشته باشند.
یادتان باشد: “خوشبختی یک انتخاب است.”

زندگی، راضی نگه‌داشتن همه نیست.

گریستن، نشانه‌ی ضعف نیست. از زمان تولد، نشانه این بوده که شما زنده‌اید.

همه‌ی افراد به‌عنوان یک انسان قابل احترام‌اند امّا از هیچکس نباید « بُت » ساخته شود.

برای زندانی‌بودن لازم نیست شخصی پشت میله‌ها باشد، انسان‌ها می‌توانند زندانی و یا برده‌ی عقاید و اندیشه‌های خود باشند.

رها کردن کسی که برای شما ساخته نشده یعنی رسیدن به این درک که برخی آدم‌ها بخشی از سرگذشت‌تان هستند، نه بخشی از سرنوشت‌تان.

بخشیدن کسی آسان است، امّا اینکه بتوان دوباره به او اعتماد کرد، داستان کاملاً متفاوتی است.

همه‌ی کسانی که به زندگی شما وارد می‌شوند، دلیلی دارد.
یا شما به آن‌ها برای تغییر زندگیتان نیاز دارید، یا خود کسی هستید که زندگی آن‌ها را تغییر خواهد داد.

صدای‌تان را بالا نبرید، قدرت استدلال‌تان را بهبود بخشید.

اینکه در گذشته چه کسی بوده‌اید اهمیتی ندارد، اینکه تبدیل به چه کسی شده‌اید مُهم است.

هرگز برای کسی که شما را می‌آزارد گریه نکنید؛ در عوض لبخند بزنید و به او بگویید، ممنون بخاطر اینکه به من فرصتی دادی تا کسی بهتر از تو را پیدا کنم!

6 کلید یک رابطه‌ی موفق: دوستی، آزادی، صداقت، اعتماد، درک و گفتگو.

شما در انتخاب آزادید؛ اما از پی‌آمد انتخاب‌تان آزاد نیستید؛ عاقلانه انتخاب کنید!

دردناک‌ترین محبت‌ها آن‌هایی‌ست که با ریا، تزویر و تظاهر آمیخته است
و لذت‌بخش‌ترین محبت‌ها آن‌هایی‌ست که در عین کوچک‌بودن با خلوص نیت و با بی‌آلایشی همراه است.

اگر قول دادید، به آن عمل کنید.
اگر عشقی دارید، قدرش را بدانید.
اگر گفتید تماس می‌گیرید، این کار را بکنید.
اگر کسی به شما اعتماد کرد، به آن احترام بگذارید.
اگر اشتباهی مرتکب شدید، عذرخواهی کنید.

هم اکنون که در حال نفس‌کشیدن هستید، کس‌دیگری دارد نفس‌های آخرش را می‌کشد.
پس دست از گله و شکایت بردارید و بیاموزید چگونه با داشته‌هایتان زندگی کنید.

یک پسر می‌داند چیزی را که می‌خواهد چگونه بدست آورد.
یک مرد می‌داند چیزی را که بدست آورده چگونه نگه دارد.

زیبایی به معنای صورت زیبا داشتن نیست، بلکه به معنای داشتن ذهن، قلب و روح زیبا است.

وقت‌تان را صرف کسانی کنید که شما را در همه حال دوست دارند.
آن را بیهوده تلف افرادی که فقط هرگاه منفعت‌شان می‌طلبد دوست‌تان دارند، نکنید.

به جای پاک کردن اشک‌های‌تان، آن‌هایی که باعث گریه‌تان می‌شوند را پاک کنید.

آدم‌ها می‌خواهند بدانند که دوست داشته می‌شوند و قدرشان دانسته می‌شود.
پس حتماً به عزیزان‌تان بگویید که دوست‌شان دارید.
شاید هرگز متوجه نشوید که چقدر نیاز به شنیدن‌اش دارند.

جایی نمانید که مجبور باشند شما را تحمل کنند، جایی بروید که بودن‌تان را جشن بگیرند!

گاهی خراب کردن پل‌ها چیز بدی نیست؛ چون باعث می‌شود نتوانید به جایی برگردید که از همان ابتدا هرگز نباید قدم می‌گذاشتید.

غرور گفت: “غیر ممکن است.”
تجربه گفت: “خطرناک است.”
عقل گفت: “بیهوده است.”
دل زمزمه کرد: “امتحانش کن.”

برای اینکه دوستت داشته باشم و به تو احترام بگذارم، مجبور نیستم با تو هم عقیده باشم.

گفتن خداحافظ به کسی که نمی‌خواهید بگذارید برود واقعاً دردناک است، امّا حتی دردناک‌تر این است که از کسی که هیچ‌گاه قصد ماندن نداشته بخواهید بماند.

کسی که در برابر خداوند زانو می‌زند، می‌تواند در برابر هر کسی ایستادگی کند.

وقتی کسی به زندگی‌تان وارد می‌شود، خدا او را به دلیلی می‌فرستد.
یا برای درس‌گرفتن از او
یا برای ماندن با او
برای همیشه.

• هرگاه آماده بودید عاشق شوید، نه هرگاه که تنها بودید.

کتاب زندگی‌تان را فقط به روی اندکی بگشایید. چون در این دنیا افراد بسیار اندکی هستند که درک فصل‌ها برای‌شان اهمیت دارد. مابقی فقط کنجکاوند بدانند.

وقتی نمی‌توانید پاسخ مناسبی پیدا کنید، سکوت گزینه‌ای طلایی است.

• ارزشمندترین ثروتی که یک مرد می‌تواند در این دنیا مالک آن باشد، قلب یک زن است.

وقتی زندگی یک‌صد دلیل برای گریستن به شما نشان می‌دهد، به زندگی نشان دهید که یک‌هزار دلیل برای لبخند زدن وجود دارد!

برای دو چیز نباید وقت‌تان را تلف کنید: مسائلی که برایتان اهمیت ندارند و کسانی که فکر می‌کنند شما اهمیتی ندارید.

هرگز افسوس پیر شدن را نخورید چرا که افراد بسیاری از این امتیاز محروم مانده‌اند!

کسانی که شما را دوست دارند حتی اگر هزار دلیل برای رفتن وجود داشته باشد هرگز رهای‌تان نخواهند کرد، آنها یک دلیل برای ماندن خواهند یافت.

از اینکه خودم هستم خوشحالم.
شاید کامل نباشم اما صادق، دوست داشتنی و خوشبختم.
سعی نمی‌کنم کسی باشم که نیستم و تلاش نمی‌کنم که همه را تحت تأثیر قرار دهم.من خودم هستم.

اگر خدا دعاهای شما را مستجاب کند، ایمان‌تان را افزایش داده، اگر با تأخیر مستجاب کند، صبرتان را زیاد کرده و اگر مستجاب نکند، چیز بهتری برایتان در نظر دارد.

انسان موفق کسی است که در انتها پیروز شود نه در ابتدا.

سخن‌گفتن با خدا مانند صحبت‌کردن با یک دوست پشت تلفن است؛ ممکن است او را در طرف دیگر نبینیم، اما می‌دانیم که دارد گوش می‌دهد.

هدف اصلی ما در زندگی کمک کردن به دیگران است. اگر نمی‌توانید کسی را یاری کنید، لااقل صدمه‌ای به او نرسانید.

فرار کردن از مشکلات فقط فاصله‌ی رسیدن به راه‌حل را افزایش می‌دهد. آسان‌ترین راه برای گریختن از مشکلات حل کردن آنها است.

• مشکل فکرهای بسته این است که دهان‌شان پیوسته باز است.

وقتی به کسی بطور کامل و بدون هیچ شک و تردیدی اعتماد می‌کنید، در نهایت دو نتیجه کلی خواهید داشت:
شخصی برای زندگی
یا
درسی برای زندگی.

وقتی کسی را می‌بخشید، شخصی که بیشترین منفعت را می‌برد، خود شما هستید.

زبان هیچ استخوانی ندارد، امّا آنقدر قوی هست که بتواند قلبی را بشکند.
پس مراقب حرف‌هایتان باشید.
زیرا: « ذهن فراموش می‌کند اما دل همیشه بخاطرش می‌ماند. »

گاهی اوقات به ما فقط چند دقیقه فرصت داده می‌شود تا با کسی که دوستش داریم دیدار کنیم، و سپس هزاران ساعت تا با فکر کردن به او سپری کنیم.

هیچ‌گاه نمی‌توانید یک اشتباه را دو بار مرتکب شوید چرا که بار دوم دیگر آن یک اشتباه نیست بلکه یک "انتخاب" است.

نگذارید کسی که از رؤیاهای‌اش دست کشیده شما را هم از رؤیاهای‌تان منصرف کند.

عیوب دیگران را نبینید.
به هر چیزی که به شما گفته می‌شود گوش ندهید.
اگر کلام‌تان نامهربان است آن را نگویید.
همیشه به دنبال خوبی‌های دیگران باشید.
هر چیزی واقعیت نیست.
فقط حرف‌های محبت‌آمیز بزنید.

یگانه راه برای افزودن خوشبختی بر روی زمین آن است که تقسیم‌اش کنیم.

• هرگز اجازه ندهید کسی اُلَویت شما باشد در حالی که شما فقط یکی از انتخاب‌های‌اش هستید!

به خودتان اجازه ندهید توسط این سه چیز تحت کنترل درآیید: گذشته‌تان، مردم و پول.

هرگز به خاطر دیگران اصالت خود را تغییر ندهید.
چون هیچ کسی بهتر از شما نمی‌تواند نقش شما را بازی کند.
پس خودتان باشید.
شما بهترین‌اید.

وقتی واقعاً کسی را دوست داشته باشید، سن، فاصله، قد و وزن فقط یک عدد خواهند بود.

هیچ‌گاه به قدرت واقعی خود پی نخواهید بُرد مگر اینکه قوی بودن، تنها گزینه باقی برای شما باشد.

آیا می‌دانید چرا خوشبخت بودن مشکل است؟
چون از رها کردن چیزهایی که باعث غمگینی ما می‌شود سرباز می‌زنیم.

فقط کسانی را در زندگیتان نیاز دارید که در زندگی‌شان نیازمند شما باشند.

سکوت همیشه به معنای “رضایت” نیست.

گاهی یعنی: “خسته‌ام از اینکه مُدام به کسانی که هیچ اهمیتی برای فهمیدن نمی‌دهند، توضیح دهم.”

کسانی که زندگی خود را وقف بدست آورن منافع مادی و ثروت کرده‌اند به شما خواهند گفت که احساس خوشبختی را در اموال خود نمی‌یابند.
خوشبختی هرگز انعکاس ثروت‌های مادی یک شخص نیست، بلکه انعکاس ثروت‌های معنوی و احساسی او است.

خداوند هیچ دری را نمی‌بندد مگر اینکه در دیگری را باز کند.

• وقتی کسی با شما مانند یک گزینه رفتار می‌کند، با خارج کردن خودتان از معادله به او کمک کنید تا انتخاب‌های‌اش را محدود کند. « به همین سادگی است. »

در یک رابطه بودن به معنای بوسیدن، قرار گذاشتن یا در دسترس بودن نیست.
به معنای بودن با کسی است که شما را به گونه‌ای خوشحال کند که هیچ کس دیگری نتواند!

یادتان باشد، تا آنچه که در پشت سرتان است را رها نکرده باشید، نخواهید توانست به آنچه که در پیش رویتان است دست بیابید.

همیشه دنبال افرادی که کمترین اهمیت را در زندگی به ما می‌دهند می دویم.
چرا به این کار پایان ندهیم و اطراف‌مان را نگاه نکنیم تا ببینیم چه کسانی دنبال ما می‌دوند؟

• هرگز از سمت جلو به یک گاو، از سمت عقب به یک اسب و از هیچ سمتی به یک احمق، نزدیک نشوید.

تا زمانی که مشغول بازخوانی فصل پیشین زندگی خود هستید، نخواهید توانست فصل بعدی آنرا آغاز کنید.

لبخند بزنید و بگذارید همه بدانند که امروز بسیار قوی‌تر از دیروزتان هستید!

ایمان داشتن در زندگی، به این معنا نیست که کَشتی شما با طوفان مواجه نخواهد شد، بلکه به این معنا است که کَشتی شما هیچ‌گاه غرق نخواهد شد.

از همه‌ی آدم‌های بدی که در زندگیم بوده‌اند سپاسگزارم.
آن‌ها دقیقاً به من نشان دادند که چه کسی نمی‌خواهم باشم.

یکی از ساده‌ترین راه‌های خوشبخت‌ماندن این است که، چیزهایی که باعث ناراحتی‌تان می‌شود را رها کنید.


ماری جمعه 28 شهریور 1393 ساعت 21:36 http://delltangihayemari.blogfa.com




الی پنج‌شنبه 10 مهر 1393 ساعت 15:39 http://www.ma-6-ta.blogfa.com

داداش قدیم
غریبه ی جدید سلام
جدی جدی از دستت ناراحتم...
تو حتی خبری نگرفتی ازم ک کجا قبول شدم...
با اینکه من همه پستاتو نظر میذارم...
قشنگ بود اینم...
ولی...............
دلم پره ازت............

ماری شنبه 19 مهر 1393 ساعت 12:40 http://delltangihayemari.blogfa.com

چرا پست کتاب شعرو حذف کردی؟

• سلام ...

در جوابِ سؤالت، باید یگم که: چون ، دوست ندارم "دیده" شم!...

ماری یکشنبه 20 مهر 1393 ساعت 00:35 http://delltangihayemari.blogfa.com

وا؟
پس چرااز اول گذاشتیش؟
خوددرگیری داریا!!

Maybe... Baby !͸

.
.
.

I threw a wish in the well
من یه آرزو انداختم تو چاه

Don't ask me, I'll never tell
ازم نپرس، هیچ وقت نمیگم

I looked at you as it fell
و هنگامی که افتاد به تو نگاه کردم

افسانه شنبه 26 مهر 1393 ساعت 20:50 http://gtale.blogsky.com

کنار برکه دلم نشستم و نیامدی

دوباره در سکوت خود شکستم و نیامدی

سوال کردم از خدا نشان خانه تو را

سکوت کرد و در سکوت شکستم و نیامدی

سین. هـ. جمعه 9 آبان 1393 ساعت 14:30

• • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • •

بسترم ‌‌ْ

صدف ِ خالی ِ یک‌‌ْ تنهایی ‌‌ْ

وَ تو ‌‌ْ چون ‌‌ْ مُروارید

گردن‌آویز ِ کسان ِ دِگری !...

• • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • •

شیدا یکشنبه 11 آبان 1393 ساعت 19:05 http://adabiyat1352.blogfa.com/

سلام آقای هدایت من شیدا هستم همون یک سبد آرزوی کال .
من خیلی خیلی شعراتونو دوست دارم من بدون اجازه شما شعراتونو توی وبلاگ مدرسه کپی میکنیم همه از قیبل معلم
آموزشو پرورش این رو میبنن .اگه مشکلی نداره ادرپس شمارهم توشعر نو هم تووبلاگ بزارم تو سایتمون بچه شعراتونو بخونن

• درود بانو ...


این توجه کم‌نظیرتان ،
باری ،
برای حقیر ،
لطف بی‌کرانه‌گی آفتاب را می‌ماند در شفق
برای ِ رهگذری دور اُفتاده ؛...
وَ
آستین ِ لاله‌ها را ماننده
بر چکامه‌ی تشنگی ِ یک دشت‌ستان سکوت ،
در خرام ؛...
وَ های های ... بلند وُ بلندتر ...وَ چه زیبا... می‌اندیشم.

بانو ...؛
فرازناکی ِ
این توجه ِ مهربانانه‌تان را
سوگند
که افزون بر
بارقه‌ی تبسمی عمیق بر لب
وَ
سُروی ژرف‌گونه بر جان ،
سپاسی بی‌کران‌تر باید گفت
هم‌چون همیشه
و هنوز
به مهربانی.

سُهیل‌هدایت / 25 دقیقه‌مانده به صفر ِ بی‌مَرز - یکشنبه شب ِ 4 روز مانده به 27سالگی‌ام...!

• توجه‌تان ،
هدیه‌ای بود ماندگار
به من ...ممنونم.

سارا یکشنبه 18 آبان 1393 ساعت 07:49 http://ma-6-ta.blogfa.com/

هی سلام رفیق چطوری؟
چ میکنی؟
چشمه ی شاعریت خشکیده مگه پسر جان چرا دیگه شعر نمیذاری؟
نبینم کم کار باشی
موفق باشی

درود سارای مهربان ...

یخ بسته ، افکار هرج و مَرج من!...

یک شب که همه گیج خواب شدند
میشکونمش ...نخند!

سین. هـ. یکشنبه 18 آبان 1393 ساعت 23:40 http://titbit.blogsky.com

شاید
آستانه‌ی ِ فروپاشی‌اش
دقیقاً از آن‌جا بود!

آن‌جا که ،
از سلسله‌ی ِ زلف ِ محبوب‌اش ،
آرام سُر می‌خورد تا
اُفتاد زمین!

نه از تلالوء ِ نور ستاره ،
بر جعد ِ گیسوان ِ یار !...
نه از سکندری ِ سایه‌روشن‌ها
با بی‌قراری ِ باد !...
نه دیگر
او چیزی نمی‌فهمید از این‌ها...

او از تقابل نامأنوس ِ یک شیپور بلند،
در گوش ِ سنگین ِ مُرده‌ای،
چه سُخن‌ها دارد با کَس بگوید ...؟

با چه بگوید ...؟
به کِه بگوید ؟...

وقتی هیچ‌کَس
نمی‌خواهد عمیق
بنگرَد او را ...

وقتی هیچ‌کَس
نمی‌خواهد بشنَوَد
که
یک نفر اینجا
انگار دارد جان می‌دهد تا
فاتحه‌اش را
لطفاً
نخوانند!

: ً( :::::::: سُهیل‌هدایت :::::::: ( ً:

سلام
ای سپیده‌ی صبح
ای خیزش ِ آفتاب ،
از دریچه‌ی ِ وَهم.

آستان ِ آسمان‌ها
گر که کوچک
گر به بلندای ِ سپهر
ابرگونه ناپیدا من
گه پیدا تو

باز هم سلام
تا همیشه
ای سپیده‌ی صبح
ای دل‌انگیز زمانه‌ی ِ دل‌گیر ِ تار
در دل ...!

سُهیل‌هدایت / 09 آبان / 23:33

سین. هـ. یکشنبه 18 آبان 1393 ساعت 23:47 http://titbit.blogsky.com

ما شاعران ،
خنیاگران ،
انسان‌ترین‌ها گشته‌ایم ...!
از جمع یک‌صد گونه حیوان ِ دو پا
ما جمع ِ کوچک ، آسمانی گشته‌ایم ...!

×سُهیل‌هدایت×

!

♦ چرا دور دست‌های این فاصله ناپیداست ؟... ♦



سیاهه‌هایم را
بر کدامین روشنای ِ سپید می‌پاشی
تا سبز شوَم ؟...

سُهیل‌هدایت

سین. هـ. یکشنبه 18 آبان 1393 ساعت 23:52 http://titbit.blogsky.com

• شاعرانه مُردن !


ای وای از آن شبی ، که بر حسب ِ اتفاق
پیچید عطر ِ خوب ِ تو ، با دست ِ روزگار
در کوچه‌ی ِ دل‌ام !...
.
.
.
افسوس و صد دریغ
که در دل ِ تاریک ِ شب
من
از آرزوی ِ وصل ِ تو در گور
یکصد هزار آرزوی ِ دگر دارم !...

تو مَست ِ رقص ِ هرزه‌گردی ِ باد
چون عاشقانه می‌زنی فریاد
من آرمیده‌ام ، زیر ِ پای ِ تو!
تو ایستاده‌ای ، روی ِ دست ِ من !!

همه‌چیز از آن شب ِ حادثه ، اتفاق شد !

حالا بگو به من!
ای خوب ِ من ــ که پَر کشیده‌ام ــ
چرا
این گیسوان ِ بلندت رهاست
در دست ِ سرد ِ باد ؟...

این بود عشق ِ ما ...؟
شور وُ سرشت ِ ما ؟...

ای دوری‌ات
ــ مرا ــ
عزیمت ِ واپسین ِ زندگی
در شاهراه ِ مرگ !...
ننگ است تو را
که برکَنی
زین دریچه‌ی ِ تاریک
سنگ ...؟!

از پای‌کوبی ِ غمگینانه‌ات
سپاس!
ــ بر سنگ ِ قبر ِ من!! ــ

ترسیدم از بلندای ِ سرخوشی
یک آن فرو بریزی
ای سلسله‌ی ِ حورای ِ هفت‌رنگ ...!

ــ اینک
که مانده نگاه ِ من
بر جای‌جای ِ ردّ ِ قدم‌های ِ تو ...

...آه‌ه‌ه‌ه‌ه‌ه‌ه‌ه‌ه
از دست ِ باد وُ هرچه تند باد !!...

گم می‌شوی چو سایه‌ای در باد وُ باز
من مانده‌ام و این سلام ِ آخر وُ عطرت به یادگار ؛...

|||||||||||||||||||||| سُهیل‌هدایت ||||||||||||||||||||||

در این‌هنگام
که مستانه‌ی ِ ننگی،
وَ حِدّت ِ شعار
وَ بارقه‌ی ِ بلیغ ِ تفاخری نامأنوس
اینسان
ز ِ انسانی که توئی
فرشته‌سانی ز ِ درگاه رانده
بی‌کَس ، تنها ، حقیر
در چکاچاک ِ سیاهی‌ها گم
برای‌ام ساخته‌ست ؛...
دَرک ِ تو را دریغ
از اینگونه بودن‌هاست
این‌‌هنگامه من
که انعکاس ِ تبسمی را لاجَرَم بر لب می‌رانم‌ات به فریب.

:::::::: سُهیل‌هدایت ::::::::

سین. هـ. یکشنبه 18 آبان 1393 ساعت 23:58 http://titbit.blogsky.com

• پرنده‌ی ِ دل

در آن هنگام
که تیره‌تر از اندوه
می‌شدَش سُرود ...،
هرگز ندانستم :
چرا به رؤیای ِ خیس ِ چشم‌های ِ تو
دل‌بسته می‌شدم ...!

گاهی به آستان ِ وجودم
مهاجرت می‌کرد
پرنده‌ی ِ دل ِ تو ...؟

• سُهیل‌هدایت

نفهمیدن را از آنجا دانستم که
داشتم خودم را ترور شخصیت می‌کردم
...وقتی میکروفونی به دستم دادند
و چند سطر نوشته
که از زیر وُ بم‌اش هیچ اطلاعی نداشتم!

• سین . هـ .

سین. هـ. دوشنبه 19 آبان 1393 ساعت 00:02 http://titbit.blogsky.com

در فصل ِ سرد ِ تُهی از سلام

با دست‌های ِ ملتمس

با التفاظ ِ کلام

اینک تو را می‌نِگَرَم ...آرام وُ مطمئن.


در فصل ِ مرگ ِ شقایق به دست ِ باد

در فصل ِ خفتن ِ معشوق زیر ِ چوبه‌ی ِ دار ...


اینک تو را می‌جویم

اینک تو را

که هستی از جان ،

داده‌ای به کف ...!


برکَش حجاب ِ تعصب‌ات ... از روی ِ عقل و هوش



• سُهیل‌هدایت

سارا دوشنبه 19 آبان 1393 ساعت 09:18 http://ma-6-ta.blogfa.com/

درسته هوا سرد شده ولی نه دیگه درین حد که مخت یخیده بشه
راستی از خودت چه خبر؟ سهراب چطوره؟
مامان خوبه ؟ بابا خوبه؟
اهنگای عربیت چطور؟

+چ بدبختی ایه ادم گوشی نداشته باشه جان تو

• از آخر "ج" بدم ...

....چی شده ؟.. کی گوشی نداره ؟... گوشی ـت چی شده ؟ زدی ترکوندی ـش رفـــــــــ...

ــ اگه منظورت من بودم که ، مدت هاست "نیستم توو "و.اَپ" بخاطر کم حوصله گی ـه ... ــ

یادش بخیـــ.....ـــر

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

از هوا ...""... من که راضی ام ....حتی اگه مُخم یخ بسته باشه!

زیادی مثل اینکه راضی ام ... هوینجوری!!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سلام سارا ...
خوبم ...

........سارا خوبی؟

همه خوبن ...میسی که جویای احوالمونی ...

• + سُنام(سهراب) سلام میرسونه خدمتتون

بله آهنگهای عربی هم عالی

wWw.TarabYon.Com

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


خیلی خوشحالم کردی که، سر زدی بم ...سارا جون


همیشه همیشه همیشه ...با من خوب باش! :::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::: "بای!"

ماری دوشنبه 19 آبان 1393 ساعت 13:49 http://delltangihayemari.blogfa.com

چرا کامنتای منو تایید نمیکنی؟؟

چرا ...

تأیید میکنم که "ماری خانومی"

ولی خب برخی از کامنت ها رو
خودت چیزشون میکنی ............"#خصوصی!"

بأخشین اگه
همچین بازخوردی "حس" کردی ......که رد میکنم این حرفُ ...والله!! من همیشه تأیید کردم بیشترشونُ ُ ُ ُ ُ

سارا سه‌شنبه 20 آبان 1393 ساعت 16:05 http://ma-6-ta.blogfa.com/

نه بابا خراب چیه ... دادمش به داداشم الان خودم بی گوشی موندم:دی
تو هم ترک کردی؟ ایول ... هرچند میدونم واتس بی من صفا نداره:دی
ب نظر منم الان هوا خیلی بهتر از اون کوره ادم پزیه تابستونه، مخصوصا امسال که دیگه هوا بی نهایت گرم بود
سلام منم بهش برسون بگو ای میس هیم[اینو نگیا:دی)
دیگه گفتم شاید دلت برام تنگ شده باشه بیام بلکه از دلتنگی درای:دی
در ضمن من هنوز منتظر شعر جدیدتم

ماری چهارشنبه 21 آبان 1393 ساعت 12:33

سلام داداش
منظورم اونا نبود
فکرکنم بعد کامنت خوددرگیری که گفتم 2تاگذاشتم ولی تایید نکردی
بیخیال

شیدا پنج‌شنبه 22 آبان 1393 ساعت 17:40 http://yeksabadarezoyekal.blogfa.com/#

سلام سلام
خیلی خوشحالم که اومدین سرزدین.
اینوبلاگ متعلق به مدرست اینارو میزارم تا همه بخونن و بببین ....
راستی یع کمکی ازتون میخوام من پارسال توی منطقه مسابقه انشا نویسی نفراول شدم و بهم یه جایزه تپل دادن
امسالم شرکت میکنم موضوعش "ای کاش"هست .
یه راهنمایی برای بهتر شدن برای گیراشدن مطالبم میخوام
ای کاش از درد های زمانه بنویسم
یا ای کاش از خوبی
نمیدونم کودوم بهتره تورخدا همه چشم امیدم به شماس یذره کمکم کنین
بنظر شما چطور شروع کنم وچطور بنویسم ؟
گذاشتم که توی وبلاگ خودم بزارید اینم ادرسش داغونه
http://yeksabadarezoyekal.blogfa.com/#
ولی خب از هیچی که بهتره


روز تولدتون مبارک چقد خوب شد من امروز اومدم .


امروزطلوع دوباره خورشید زندگیت را

در زیباترین فصل سال تبریک می گویم

با آرزوی طلوع خوشبختی ها و غروب غم هایت.

elham دوشنبه 10 آذر 1393 ساعت 10:07 http://fasle-tazemaan.blogfa.com

$$$$$$_______________________________$$$$$
__$$$$$$$$*_____________________,,$$$$$$$$*
___$$$$$$$$$$,,_______________,,$$$$$$$$$$*
____$$$$$$$$$$$$___ ._____.___$$$$$$$$$$$$
____$$$$$$$$$$$$$,_'.____.'_,,$$$$$$$$$$$$$
____$$$$$$$$$$$$$$,, '.__,'_$$$$$$$$$$$$$$$
____$$$$$$$$$$$$$$$$.@:.$$$$$$$$$$$$$$$$
______***$$$$$$$$$$$@@$$$$$$$$$$$****
__________,,,__*$$$$$$@.$$$$$$,,,,,,
_____,,$$$$$$$$$$$$$* @ *$$$$$$$$$$$$,,,
____*$$$$$$$$$$$$$*_@@_*$$$$$$$$$$$$$
___,,*$$$$$$$$$$$$$__.@.__*$$$$$$$$$$$$$,,
_,,*___*$$$$$$$$$$$___*___*$$$$$$$$$$*__ *',,
*____,,*$$$$$$$$$$_________$$$$$$$$$$*,,____*
______,;$*$,$$**'____________**'$$***,,
____,;'*___'_.*__________________*___ '*,,
,,,,.;*____________---____________ _ ____ '**,,,,
*.°
?
...°
....O
.......°o O ° O
.................°
.............. °
............. O
.............o....o°o
.................O....°
............o°°O.....o
...........O..........O
............° o o o O
......................?
...................?
...............?
...........?
_________*¸.•´¸.•*¨) ¸.•*¨)¸.•´¸.•*¨) ¸.•*¨)
,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~* ¯´¨ ¨`*•~-.¸.....
*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~* ¯´¨ ¨`*•~-.¸..آپم بعد از مدت ها

ماری شنبه 15 آذر 1393 ساعت 22:34 http://delltangihayemari.blogfa.com

داداش؟؟
کجایی؟؟
نیستی؟؟

سلام ... خوبم ...اما کمتر سر میزنم به وبم!!

بأخشین دیگه بچه هااااا

سین. هـ. سه‌شنبه 2 دی 1393 ساعت 10:38 http://titbit.blogsky.com

▐◙◙◙◙◙◙◙◙◙◙◙◙ ▐

" تو " می‌دانی ؟...

آمده‌ام امروز را بنگارم شاید

فردایی نباشد !...



▐◙◙◙◙◙◙◙◙◙◙◙◙ ▐

ﻫﺮ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪﯼ ﻗﺮﺍﺭ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺎ ﻫﺮ ﺯﻥ ﯾﺎ ﺩﺧــﺘﺮﯼ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ
ﺷﺪﯼ ﺑﻪ ﺭﺧﺘﺨﻮﺍﺏ ﺑﺮﻭﯼ ✔...
✔ ﻫﺮ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪﯼ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ " ﺩﻭﺳﺘﺖ" ﺷﺪ " ﺩﻭﺳﺖ
ﺩﺧﺘﺮﺕ" ﻧﯿﺴﺖ ✔...
✔ ﻫﺮ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻮﺍﺏ "ﺳﻼﻡ " ﯾﮏ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﯾﮏ
" ﻋﻠﯿﮏ " ﻣﺤﺘﺮﻣﺎﻧﻪ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﯽ ﻧﻪ ﯾﮏ ﻣﮑﺎﻥ ﺧﺎﻟﯽ ✔...
✔ ﻫﺮ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺎ ﯾﮏ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺎﯾﺪ " ﻣﺮﺩ " ﺑﺎﺷﯽ ﻧﻪ
" ﻧﺮ ✔..."
✔ ﻫﺮ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪﯼ ﺯﻥ "ﺗﮑﯿﻪ ﮔﺎﻩ " ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ✔...
✔ ﻫﺮ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪﯼ ﺩﺧﺘﺮ " ﺗﻮﺟﻪ" ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ✔...
✔ ﻫﺮ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪﯼ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ "ﯾﮏ ﺩﺧﺘﺮ" ﻋﺸﻘﺖ ﺭﺍ ﺛﺎﺑﺖ ﮐﻨﯽ ﻧﻪ
"ﭼﻨﺪ ﺩﺧﺘﺮ ✔..."
✔ ﻫﺮ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪﯼ ﺯﻥ " ﺣﺴﺎﺱ" ﺍﺳﺖ؛ ﻣﯿﺸﮑﻨﺪ ✔...
✔ ﻫﺮ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪﯼ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ✔...
✔ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﯽ ﺭﻭﯼ ﻫﻤﺮﺍﻫﯽ ﻭ ﻫﻤﺪﻟﯽ ﯾﮏ ""ﺟﻨﺲﻣﺨــــــﺎﻟﻔﺖ "" ﺣﺴﺎﺏ ﮐﻨﯽ ... ✔

• متن تکان دهنده ای بود !!

ماری پنج‌شنبه 18 دی 1393 ساعت 11:32

ای بابا کجایی تو؟
هرروز میام ولی خبری ازت نیست

• باورکن: آخه من ، دیگه از دست رفتم !͸

منصوره دوشنبه 22 دی 1393 ساعت 23:40 http://fantastic-love-web.blogsky.com

سلام سهیل جان؟
خوبی؟
من وقت نمیکنم سر بزنم به وبت تو هم واسه من مثل قبل مطلب نمیزاری.

• باورکن: آخه من ، دیگه از دست رفتم !͸

الی چهارشنبه 24 دی 1393 ساعت 11:15 http://www.ma-6-ta.blogfa.com

داداش چرا شعر نمیذارییییییییییییی؟
انقد سر زدم ب اینجا خسته شدم خب

• باورکن: آخه من ، دیگه از دست رفتم !͸

[ بدون نام ] سه‌شنبه 19 اسفند 1393 ساعت 17:44 http://forloveyasi.blogfa.com

slmmmmmmmmmmmmmmmmmm mano yadete dadash?

ماری جمعه 18 اردیبهشت 1394 ساعت 10:59

سلام خوبی؟
دیگه وبتو حذف کن وخلاص
چرادیگه پیدات نیست؟
دادااااااااش؟؟؟؟



سلام ....

جواب ِ نظرت در پُست بعدی وبلاگ "منتشر شد"

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد